کودتای ۲۸ مرداد که چیزی نیست!
هشدار: این یادداشت هیچ ربطی به المپیاد ریاضی ندارد، پس اگر با خواندن یک متن غیرالمپیادی در این وبلاگ احساس بدی به شما دست میدهد از خواندنش اجتناب کنید. جهت خواندن برخی توضیحات بیشتر، به پاراگراف آخر مراجعه کنید!
در یادداشت قبل به دلیل دریافت مدال فیلدز از سوی آقای کوچر بیرکار (فریدون درخشانی) به بحث درباره سوء استفاده از پناهندگی سیاسی ایشان به انگلستان پرداختم و از این گفتم که مشکلات اقوام مختلف در ایران و کشورهای همسایه ریشه در سیاستهای ضدانسانی انگلیس دارد و...
این را هم گفتم که به نظر من آقای درخشانی یا بیرکار، خطای بزرگی مرتکب نشده است و میتواند بهسادگی به دامان مردم خود برگردد و برای آنها هم واقعاً مفید واقع شود.
با تعجب بسیار، گروهی برآشفتند و در کامنتها از زوایای مختلف به نویسنده تاختند که میتوانید برخی را ببینید و برخی را نمیتوانید! حتی اشاره به دشمنیهایی که با ملت ایران شده است هم برای برخی قابل تحمل نبود و این بسیار جای فکر دارد.
امروز ۲۸ مرداد، سالگرد کودتای آمریکایی انگلیسی بر ضد نهضت ملی شدن صنعت نفت و دکتر محمد مصدق است. کودتایی که البته شاه و سلطنتطلبان آن را قیام ملی مینامند!
ولی من نمیخواهم در مورد این ماجرا چیزی بنویسم بلکه مایلم به جنایتی در حق ملت ایران اشاره کنم که سالگردی ندارد ولی کودتای ۲۸ مرداد در مقابل آن چیزی نیست. امیدوارم دوستان تصوری واقعیتر از سابقه و عمق دشمنی با ملت ایران پیدا کنند.
در سال ۱۲۹۳ هجری شمسی، که سال آغازین جنگ اول جهانی بود، ایران، با وجود بیطرفی، به اشغال نیروهای بیگانه تن داده بود؛ انگلیسیها و روسها بر راههای اصلی کشور نظارت میکردند و در شهرهای شمالی و جنوبی ایران سربازخانه داشتند. در خرداد ۱۲۹۴ قوای روس به سوی تهران به راه افتادند و در ماه مرداد قوای انگلیس بوشهر را به اشغال خود درآوردند. در ماه شهریور رئیسعلی دلواری در جریان مقاومت دلیرانه تنگستانیها در برابر پیشروی نظامیان انگلیسی به شهادت رسید. نظامیان روس، ۱۷ آبان ۱۲۹۴ به قزوین رسیدند و تهران در آستانه اشغال قرار گرفت. نظامیان روس از یک سو پس از اشغال شهر کرج به سمت تهران به راه افتادند و از سوی دیگر ستونهایی از آنها وارد شهر انزلی شدند. دولت عثمانی نیز از غرب ایران را به تصرف درآورد و حکومت وقت که کمترین توانی برای مقاومت نداشت فقط نظارهگر بود. در سالهای بعد روسیه تزاری که درگیر انقلاب کمونیستی شده بود ایران را به دولت انگلستان واگذار کرد.
در همین سالها قحطی و بیماریهای واگیردار مردم ایران را فراگرفت و جمعیت ایران که ۲۰ میلیون نفر تخمین زده میشود، به حدود ۱۲ میلیون نفر رسید؛ در مدتی کوتاه ۴۰ درصد مردم ایران مردند!
برخی مورخان ریشه این فاجعه بزرگ انسانی را مورد بررسی قرار دادهاند و به خشکسالی و غارتهای نیروهای اشغالگر اشاره کردهاند؛ نکته بسیار حائز اهمیت این است که هر چند قوای روس و عثمانی در موارد زیادی با زور مواد غذایی را از مردم میگرفتند، ولی نقش انگلیس بسیار پیچیدهتر و جدیتر بوده است؛ انگلیس، بر اثر ضعف و بیلیاقتی حاکمان وقت ایران، امور مالی کشور و در نتیجه امکان آزادانه چاپ اسکناس را بهدست آورد و از این راه، بی آنکه نیاز به اعمال خشونت ظاهری باشد، آذوقه و غلات را از مردم، مستقیم یا باواسطه، به قیمتهای بالا میخرید! این کار اثر خود را به شکل تورم لجامگسیخته نشان داد و آثار آن به نقاط مختلف ایران منتقل شد: قیمتهای سر به فلک کشیده، بازارهای خالی، بحرانهای شدید اجتماعی و مرگ و جنایت و شیوع بیماریهای واگیردار در شرایط کمبود غذا و دارو و بهداشت. بهعلاوه در آن سالها از استرداد پول نفت خودداری شد و حتی اجازه ورود غلات از هند و عراق به دولت مرکزی داده نشد.
جعفر شهریباف، از نویسندگان ایرانی و پژوهنده تاریخ تهران (۱۲۹۳-۱۳۷۸)، میگوید: «در این قحطی کار مردم به خوردن مردار و خون و مانند آن رسیده، گوشت خر و اسب و قاطر و سگ و پشک از بهترین مأکول به شمار آمده، کوبیده استخوان و برگِ خشک تَرشده در زمره خوراکها به حساب میآمد تا آنجا که گوشت بدن اموات و اجساد مردگان و بدن اطفال خود میخوردند. در همین قحطی نیز بود که نیمی از جمعیت پایتخت از گرسنگی تلف شده، اجساد گرسنگان در گوشه و کنار کوچه و بازار هیزموار بر روی هم انباشته شده، کفن و دفن آنها میسر نمیگردید و قیمت گندم از خرواری ۴ تومان به ۴۰۰ تومان و جو از من ۲ تومان به ۲۰۰ تومان رسید.» (و این یعنی تورم ۹۹۰۰ درصدی!)
محمدعلی جمالزاده، نویسنده و مترجم (۱۲۷۰-۱۳۷۶)، تلفات وحشتناک شیراز را اینطور روایت میکند: «جنگ اول جهانی در آستانه اتمام بود که در دل شبی تاریک و هولناک سه سوار ترسناک که هر کدام شمشیر و شلاقی به بر داشتند به آرامی از دیوارهای شهر عبور کردند و به آن وارد شدند. یک سوار نامش «قحطی» دیگری «آنفلوانزای اسپانیایی» و آخری «وبا» بود. طبقات فقیر، پیر و جوان، همچون برگ پائیزی در برابر حمله این سواران بیرحم فرو میریختند. هیچ غذایی پیدا نمیشد، مردم مجبور بودند هر چه را که میتوانستند بجوند و بخورند. بهزودی گربه و سگ و کلاغ را نمیشد یافت. حتی موشها نسلشان بر افتاده بود. برگ، علف و ریشه گیاه را مانند نان و گوشت معامله میکردند. در هر گوشه و کنار، اجساد مردگانِ بی کس و کار، پراکنده بود. بعد از مدتی مردم به خوردن گوشت مردگان روی آوردند.»
احمد کسروی میگوید «در سال ۱۳۳۶ قمری (۱۲۹۷ شمسی) جنگ جهانی در میان بود و گرانی نیز پیش آمد و میتوان گفت یک سوم مردم از میان رفتند و در آن سال در تبریز آشکارا میدیدم که توانگران دست بینوایان نمیگرفتند و وقتی خویشان و همسایگانشان از گرسنگی میمردند پروا نمیداشتند و مردگان از بیکفنی روی زمین میماندند.»
اسناد این قتلعام همچنان در ردیف اسناد طبقهبندیشده و سری انگلستان قرار دارد و این کشور هنوز هم از انتشار آنها ممانعت میکند. بر اثر چنین فاجعه عظیمی بود که جامعه ایرانی به شدت فروپاشید و استعمار بریتانیا توانست بهسادگی حکومت دستنشانده پهلوی را در قالب کودتای ۱۲۹۹ بر ایران تحمیل کند. چهل سال طول کشید تا جمعیت ایران به قبل از دوران موسوم به «قحطی بزرگ» برسد. دورانی که باید نام آن را «غارت بزرگ» و «نسلکشی بزرگ» نامید.
برای اطلاعات بیشتر:
- کتاب "قحطی بزرگ"، نوشته محمدقلی مجد را مطالعه فرمائید.
- مستند "قحطی بزرگ و نسلکشی در ایران سال ۱۹۱۷" را ببینید.
- فیلم سینمایی "یتیمخانه ایران"، به کارگردانی ابوالقاسم طالبی نیز به این ماجرا پرداخته است.
توضیح واضحات: این وبلاگ، یک وبلاگ شخصی است و نویسنده آن برای نوشتن آن حقالزحمه نمیگیرد و لذا همانطور که عنوان و موضوع آن را خودش انتخاب کرده است، حق دارد هر چه صلاح میداند، در آن بنویسد. اصولاً برخی مطالب «ملی» میتواند در وبلاگ «تیم ملی المپیاد ریاضی» درج شود، اگر برای مخاطبان آن فایده داشته باشد. پس اگر این مطالب را دوست ندارید، میتوانید آن را نخوانید، نه اینکه فحاشی کنید!